مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

نااااااااااااااززززززززززز

از هفته پيش كم كم بي اشتها شدي و چيزي نخوردي گفتم شايد چند روزي بي اشتها باشي ولي همچنان ادامه داره بيقراري هم بهش اضافه شده ............همش ميخواي وسايل برقي رو بهت بديم و بزني توي برق همش ميگي برق.................اما مگه برق هم با كسي شوخي داره ما كه نمي تونيم اينا رو بهت بديم چون خطرناكن( هر چند همه ي پريزها بست دارن) ................ تو هم بيشتر اذيت مي كني من و بابات يه دقيقه نمي تونيم بشينيم....................چون تو مياي و به زور ما رو بلند مي كني و يكريز ميگي اوف اوف يعني يه اوف به من بديد.................. خلاصه كه پدربزرگ و مادربزرگت و عمت رو هم آسي كردي ديروز بابايي مي گفت رفتي روي تخت عمه نشستي و اجازه نميدادي هيچ ك...
19 بهمن 1390

كمك تو كار خونه

ديشب داشتيم گوشت خورد مي كرديم كه صد البته با حضور شما پسر گلم خيلي بهمون خوش گذشت و اصلا نفهميديم كي گوشتها خورد و بسته بندي شدن اولش كه رفتي سراغ ساتور و هي نق و نوق كردي كه بديمش بهت ......من دادمش دستت و گفتم حواسم بهت هست اما ديدم نه نميشه و تو يه كاراي خارج از كنترلي انجام ميدي..............اينه كه از خير ساتور گذشتيم و بردمش بعد نوبت به چاقو تيز كن رسيد ..برداشتي و محكم زديش رو دستم بدجوري درد گرفت.............هنوز داشتم از درد مي ناليدم كه ديدم بلندش كردي و بزنيش توي سر بابات ...................نفهميدم چطور از دستت گرفتمش و در يك حركت سريع بابايي مخفيش كرد زير پارچه اي كه پهن كرده بوديم اومدي سراغ بسته هايي كه من درست مي كردم ....
10 بهمن 1390

نوزده ماهگيت مبارك نفسم

  تقديم به مهراد عزيزم به مناسبت نوزده ماهه شدنش یه روز ديگه خوشگل مامان نه همون نفس مامان بهتره چون تو نفس من بيديييييييييييييييييييي ، نوزده ماهه ميشه و ميره تو بيستمين ماه زندگيش.......ايشالله همه چيزت بيست بيست باشه در تمام زندگيت   اول از ديشب بگم كه بيچاره بابايي كه به ندرت صداش درمياد ديگه از دستت كلافه شده بود بابايي ميخواست مطالعه كنه و به قول خودش دوركاري كنه...........مي رفت تو اتاق مي رفتي ..............مي اومد توي حال مي رفتي ..............كاغذاش رو پهن مي كرد روي ميز جلوتر از كاغذها روي ميز آماده نشسته بودي پسر گلم ...................خلاصه كه اين بابايي طفلي وسايلش به دست هرجا مي رفت تو با يه ذوقي دنبالش مي...
26 دی 1390
1